رمان حکم نظر بازی از مژگان قاسمی
رمان حکم نظر بازی اثر مژگان قاسمی با ژانر عاشقانه ، در قالب فایلPDF و به صورت کامل در 4931 صفحه تهیه گردیده است. این فایل قابلیت نمایش در موبایل ، تبلت و کامپیوتر را دارد.
خلاصه رمان نظر بازی
همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میافته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…
بخشی از کتاب رمان حکم نظربازی از مژگان قاسمی
گویی با دیدن شواهدی که چشمانم میدید، حس بهتری پیدا کرده بودم. فنجان های چای را با آب جوش درون فلاسک پر کرد و دو بسته ی کاپو چینو از سبد در آورد و همانطور که به آنها اضافه میکرد گفت:
_من معتقدم ارتفاع آدمو تبدیل به یه جسورِ صادق میکنه…خصوصا وقتی به جز صدای نفسای خودت صدای دیگه ای نشنوی…
نگاهش کردم. سرش را بالا آورد و با لبخند ولی گذرا نگاهم کرد.
_آدم هرچی به ارتفاع نزدیک میشه خدا رو بهتر حس میکنه…البته شاید این از امتیازات مکش روح به بالا باشه…ولی همین تصور درون آدمو سرشار میکنه از واقعیت.
شاید حرفش بیشتر جنبه ی آماده سازی داشت ولی زیبا بود.چشمانم را بستم و حسش را مرور کردم.
_همتا…اگه اینجا رو برا حرف زدن انتخاب کردم فقط یه دلیل داشت. چون معتقدم جایی که خدارو بیشتر حس میکنم، جسارت بیشتری برای حرفام میگیرم….حرفایی که هر واکنشی از سمت تو داشته باشه با دیده ی منت قبول میکنم…
مکث کوتاهی کرد. پلکهایم سنگین بود و همراهی برای باز شدن نمیکرد.
_آره، قبول میکنم ولی…عقب نمیکشم… بازم تلاش میکنم…
دلم برای شنیدن ته، حرفش بیقراری میکرد. لبی با کاپوچینوی مقابلش تر کرد. مردد بود و این از شواهدش مشخص بود.
_من…من میدونم جسارته دوست داشتن و خواستن تو… ولی همونطور که قبلا هم گفتم نمیخوام این شانسو از خودم بگیرم…من…من تورو میخوام همتا…
سکوت مقطعی ولی پر استرسی میانمان برقرار شد. او به من نگاه میکرد و من برای فرار از نگاه او به فنجان مقابلم خیره بودم.
_میدونم…میدونم حس بدی بهت دست میده از اینکه کسی با این تفاوت سنی خواهانت باشه…میدونم از داخل ماشین درگیر شدی با هزارو یک فکر من حالتو میفهمم و صادقانه بگم اگه واقعا حس…حس بدی پیدا کنی به خواستنم…
خب خب تلاش بیشتری نمیکنم ولی اگه…نیاز به فکر کردن داشته باشی تا هر وقت که…که بخوای صبر میکنم تـ..
نخواستم ادامه دهد. خواستم برای یکبار هم که شده جسارتم را یکجا به کار بیاورم.
_اگر جای من مهدیه نشسته بود و جای تو یکی همجنس و با همین تفاوت سنی، دیدگاهت به مسئله بازم همینطور بود؟
نمیدانم چرا دوست داشتم جواب این سوال را بدانم. سوالی که اصلا از دلم بیرون نمی آمد.
باز هم سکوت شد و من منتظرهر گونه توجیهی بودم به جز حرفی که زد.
_من نمیدونم چه واکنشی نشون میدادم…قطعا حس جالبی نداشتم ولی…فقط مطمئنم که من برای عشق و احساس صادقانه، ارزش زیادی قائلم…
نگاهش کردم. به حدی دقیق که گویی میخواستم عمق واقعیت را از چشمانش بیرون بکشم.
_یعنی می پذیرفتی؟…
_نمیدونم…شاید اگر مطمئن شم مثل تو اینقدری عاقل و خانم هست که خطا نکنه…آره…
هنگ بودم.
_اگه…اگه مطلقه، مطلقه نبودم بازم این پیشنهادو میدادی بهم؟…
اخم کمرنگ و معذبی به پیشانی نشاند. نگاهش سنگین شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.