رمان رابطه نویسنده نیلوفر قائمی فر
رمان رابطه اثر نیلوفر قائمی با ژانر عاشقانه، در قالب فایلPDF و به صورت کامل در 493 صفحه تهیه گردیده است. این فایل قابلیت نمایش در موبایل ، تبلت و کامپیوتر را دارد.
مقدمه رمان رابطه
اگر رابطه ای رو از دست دادید و یا افسرده و ناامید و ناکارامد شدید حتما رمان رابطه رو بخونید هم عاشقانه و خنده داره، هم کلی راهکار و روش برای احیا و بازسازی درونی و رویاهاتون می خونید.
خلاصه رمان رابطه ژانر عاشقانه
گلابتون زنی ساده است که زندگی او دستخوش انتخاب همسر سابقش شده، با ورود دوست قدیمی همسر سابق وی به زندگی گلابتون همه ی رنج های او تبدیل به خنده و زندگی هدف دار و مملو از آرزو می شود.
گلابتون مسیری جدید در زندگی خود پیدا می کند و زنی امروزی، مستقل و قدرتمند می شود.
همین امر باعث متولد شدن رابطه ای شیرین و پراز هیجان و پیش بینی نشده ی وی می شود.
اما همه چیز به اینجا ختم نمی شود، چرا که همیشه اتفاقات زیادی در زندگی ما انسان ها می افتد که انتظارش را نداریم.
همان طور که پس از هر روز آفتابی و گرمی قرار است بارانی تند اما زیبا و خاطره انگیز ببارد.
گاهی آرزوهای ما برآورده می شود که دیگر آرزو نیستند بلکه همان قسمتی از زندگی خودمان هستند که از آن می ترسیم که روزی واقعی شوند…
قسمتی از متن رمان رابطه
به سمت ماشین برگشتم، یه مزدا سه مشکی بود، سریع یه اسم توی ذهنم اومد، سهیل! دستشو از شیشه ماشین به نشونه ی عذر خواهی بیرون آورد و گفت:
-ببخشید حاجی…
و بعد با اشاره به من ادامه داد:
-گوشاش مشکل داره.
منظورش من بودم!! فهمیدم صد در صد سهیله، با تعجب به پرروییش نگاه می کردم، شهاب همیشه می گفت سهیل خیلی دهن پاره ست، راست می گفت، تو روی من داره به اون مرده می گه گوشای من مشکل داره.
سهیل لبخند پهنی زد و گفت:
-سلام.
سر جام ایستاده بودم و با قیافه ی درهم گفتم:
-سلام.
یعنی پرروتر از سهیل خودشه، شاکی گفت:
-چرا بوق می زنم نگاه نمی کنی؟ شاید آشنام، فامیلم، نه اصلا داداشتم.
-داداش من می دونه من کَرَم، بوق نمی زنه.
باز لبخند پهنی زد و گفت:
-ناراحت شدی؟ خب نگاه کن که من مجبور نشم برای توجیه خودم انگ بچسبونم.
-شما برای توجیه کاراتون هرکاری می کنید؟
خیلی راحت و صریح گفت:
-آره.
-واقعا که.
سهیل-چرا؟ کی از خود آدم مهمتریه؟!
-شهاب راست می گفت…
خیلی سریع و تند و شاکی گفت:
-اون که غلط کرد ولی چی می گفت؟
یکه خورده نگاش کردم و گفتم:
-آقا سهیل حالتون خوبه؟
با همون قیافه ی شاکی گفت:
-نه آخه شهاب زر… یعنی حرف مفت زیاد می زنه، چی می گفت؟
با تردید و تعجب بهش نگاه کردم، سهیل هم منتظر کمی به سرش زاویه داد و گوششو متمایل به روی من کرد.
-حالا بگذریم!
از فرم چهره ی شاکیش خارج شد و عادی و راحت گفت:
-بیا بالا برسونمت.
-نه ممنون.
سهیل-تعارف نکن بیا، نترس شهاب که نمی تونه تا این حد زر… یعنی حرف مفت بزنه که چرا زن منو سوار کردی.
با چشمای پر اشک بهش نگاه کردم، انگار قلبمو از بالای یه بلندی روی زمین انداخت، سهیل بدون اینکه نگاه از چشمم برداره تند تند قرنیه ی چشمش تو چشمام رژه می رفت، بدون حتی ذره ای مراعات گفت:
-چیه؟ چرا اینطوری شدی؟ گربه شاخت زده؟ هووم؟
من و سهیل خیلی باهم برخود داشتیم ولی من هیچ وقت باهاش صمیمی نشدم اما سهیل یه شخصیت خاصه که حتی با مادر منم یه جوری برخود می کنه که انگار صد و چهل ساله باهم دوست گرمابه و گلستانن، اصلا معنی رودروایسی رو نمی دونه.
با بغض گفتم:
-شما که اهل ادا در آور… ببخشید.
رومو ازش برگردوندم و خواستم برم که دوباره یه بوق زد، به سمتش برگشتم و گفت:
-کجا؟ داریم حرف می زنیما، می ذاری می ری، بیا بالا ببینم چی شده؟
-نه مرسی.
سهیل-اَه بابا، مگه می خوام بلندت کنم؟ خب بیا سوارشو دیگه.
با اون دل پر و گریه و بغض، با این حرفش چشمام چهار تا شد و گوشه ی لبمو گزیدم، یعنی دریغ از یکم حیا، پسره ی دریده، سهیل با خنده گفت:
-می آی یا بیام؟
برای اینکه حرف بدتری نزنه و خجالت زده ام نکنه، به سمت ماشینش رفتم و درو باز کردم و نشستم، سرم به زیر بود و معذب بودم، دوست شوهرم بود، شوهر؟!
نفسی مثل آه کشیدم که سهیل با خنده گفت:
-آه! نبینم غمتو رفیق.
رفـــــــــیق؟!! نباید سوار می شدی! مگه نمی شناسیش؟ پیاده می شد با زور سوارم می کرد، این که عار و حیا نداره.
سهیل-این طرفا چیکار می کردی؟
-اومده بودم استانداری.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.